خاطرات بازگشت پیروزمندانه امام خمینی (ره) به وطن
تصمیمشان را گرفته بودند
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
وقتی شاه رفت، امام تصمیم گرفتند به ایران بیایند ولی در ایران تقریباً همه مخالف سفر امام از پاریس بودند یعنی می ترسیدند و می گفتند زود است و حق هم داشتند بترسند. انقلاب بود و امام اگر خدای نا کرده طوری میشد معلوم بود چه میشد. تلفن پشت تلفن میزدند که داستان را به امام بگو، من هم میگفتم. اما امام تصمیمشان را گرفته بودند. (1)میخواهم بیایم تهران
آیت الله شهید محلاتی:
بعد از آن که شاه فرار کرد و انقلاب مردم به اوج خود رسید، امام در پاریس بودند و ما هم میل نداشتیم که در واقع امام به ایران تشریف بیاورند چون میترسیدیم نکند خدای نکرده به جان ایشان صدمه ای وارد بشود. چون آنچه که مهم بود حفظ جان امام عزیزمان بود و امام در عین حالی که در پاریس تشریف داشتند در عین حال تماس برقرار بود. پیامها، مصاحبهها و اعلامیههایشان مرتب میرسید. یک روز صبح زود اول اذان بود، مرحوم استاد شهید آیت الله مطهری به منزل ما تلفن کردند و گفتند دیشب از پاریس به من تلفن شده که امام تصمیم دارند به ایران بیایند و فرمودهاند یک منزل محقری که ساختمانش نو نباشد در قسمت پایین شهر تهران برای من اجاره کنید که من میخواهم بیایم تهران. این خانه جایی باشد که مردم بتوانند بیایند ولیکن خانه، خانه اعیانی نباشد و در محل پایین [شهر] هم باشد، در میان توده مردم. من آن موقع خیلی ناراحت شدم، به ایشان عرض کردم که تلفن کنید حتی المقدور فشار بیاورید که امام تشریف نیاورند چه این که امام آنجا که هستند الان دستورات را صادر میفرمایند، پیامهای ایشان هم میرسد، مبارزه را رهبری میکنند و جان خودشان به خطر نمیافتد. گفتند هیچ چیز نمیتواند در اراده ایشان اثر بگذارد. امام تصمیم گرفتند قاطعانه بیایند و بعد که من خودم از امام سؤال کردم امام فرمودند: بله من وقتی حس کردم دیگر کار از دست رژیم در رفته، رشته از دست آمریکا در رفته، تمام دشمنها به من اصرار دارند که شما فعلاً یک ماه دیگر نروید. آمریکا با واسطه، رژیم با واسطه و ایادی رژیم با واسطه این را به من میگویند. من فهمیدم که الآن مصلحت در رفتن من است و آن چیزی که دشمنان میخواهند باید به عکس آن عمل کنم و تصمیم گرفتم که حرکت کنم. (2)وقتی دیدم دنیا مخالفت میکند
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی:
امام به دقت موضع گیری سیاسی دشمن را بررسی میکرد. ایشان دستور داده بودند که تمام روزنامهها، خبرگزاریها و اظهارنظرها در رادیو و تلویزیون بررسی شود و هر روز خلاصه ای از موضع گیری آنان له و علیه انقلاب، اسلام و مردم به ایشان داده شود.امام هر روز دقیقا این امور را مطالعه و تجزیه و تحلیل میکردند، اظهارنظر صریح ایشان این بود:
ما باید آنچه را که دشمن تبلیغ میکند پسندیده ندانیم، برخلاف آن عمل کنیم و آنچه را که مذمت کرده و علیه آن تبلیغ مینماید، عمل کنیم.
در مورد بازگشت امام به ایران در آن مقطع خاص، همه تجزیه و تحلیل میکردند و نظر میدادند که نباید حالا رفت. دشمن به شدت بر این مسأله اصرار داشت و متأسفانه تقریباً تمام دوستان نیز تحت تأثیر همین جو تحلیلها و استدلالها بودند. این افراد اصرار داشتند که امام در این موقعیت نباید برگردد.
امام فرمودند:
وقتی من دیدم که دنیا دارد مخالفت میکند، فهمیدم این راه حق است. (3)
آمریکا مصلحت مرا نمیخواهد
آیت اللههاشمی رفسنجانی:
روزهایی که زمزمه بازگشت امام به ایران بود از طرق مختلف تلاش میشد نگذارند امام به ایران تشریف بیاورند و تهدید میکردند که امام برای حفظ وجود خود و حفظ جان مردم به ایران نیایند و فشار میآوردند که مصلحت نیست ولی امام گفتند این عین مصلحت است چون آمریکا نه مصلحت من و ملت و نه مصلحت انقلاب و ایران را میخواهد. (4)انگشت گذاشتن روی نقطه ضعف دشمن
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
وقتی امام تصمیم گرفتند به ایران بیایند از هر سو به ایشان اصرار میشد، از رفتن خودداری کنند. ملی گراها همان طور که خود امام ذکر کردند از سوی مقامات آمریکایی گوشزد کردند که الان صلاح نیست به ایران بیایند. یک چیزی که امام در زندگیشان بدان همیشه عنایت داشتند، این بود که ببینند نقطه ضعف دشمن در کجاست تا روی همان نقطه انگشت بگذارند. لذا وقتی فهمیدند آمریکا هم به عنوان صلاح اندیشی با بازگشت ایشان به ایران مخالف است، تصمیم قاطع به حرکت به سوی ایران گرفتند. در قبل از قیام پانزده خرداد هم وقتی شنیدند که ساواک از روحانیون و منبریها خواسته است علیه شاه حرف نزنند در آن سخنرانی که در سیزده خرداد ایراد کردند، شدیدترین حمله را علیه شاه نمودند. (5)ضرر رفتن ما به ایران برای آنها
ما اخیراً که بنا گذاشتیم که بیاییم به ایران، فعالیتهای شدید شروع شد برای اینکه نیاییم ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریکا و آنها خیلی پیغامها میدادند، که بعضی وقتها خودشان میآمدند، یک نفر میآمد بعنوان میگفت من بازرگانم. لکن معلوم بود که یک مرد سیاسی بود، و صحبتها میکرد، و اینکه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است رفتن ایران؛ نُورس است حالا، و بعد هم که پشتیبانی از شاه میکردند زیاد. و بعد هم که شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقش؛ یعنی در جنایت جای او بود، آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران، حتی از ایران- از کجا بود- به وسیله دولت فرانسه برای ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه میشود. و اگر شما بروید به ایران، حمام خون راه میافتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران برای اینها یک ضرری دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان. و میتوانستند که ما وقتی رفتیم ایران فوراً ما را توقیف کنند، این حرفها را نمیزدند، میگفتند بیایید ایران. ما عازم شدیم و آمدیم. و خدای تبارک و تعالی در همه این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت ایران همراهی فرمود. (6)بیایید پایین
آقای محسن رفیق دوست:
روز بازگشت امام به فرودگاه رفتیم، انتظامات سالن به عهده ی من بود. چون ازدحام زیاد بود به داخل باند رفتیم. هواپیمای امام بر روی باند نشست و ایشان را در یک ماشین بنز سواری سوار کردند چون سطح ماشین پایین بود قرار شد به بلیزر انتقال پیدا کنند. از بنز پیاده شدند و خواستند سوار بلیزر شوند برای امام در قسمت عقب جا آماده کرده بودیم آقای یزدی و صباغیان هم جلوی ماشین، امام گفتند من جلو مینشینم، وقتی قرار شد امام جلو بنشینند، دکتر یزدی و صباغیان عقب ماشین نشسته بودند، امام گفتند آقایان بیایید پایین، آقای صباغیان گفتند، ما قرار است از این جا برنامه را اداره کنیم، امام گفتند خودش اداره میشود. وقتی آقای صباغیان اصرار کرد امام گفتند: بیایید پایین مسأله میشود، آن دو آمدند پایین مرحوم عراقی هم تا آن لحظه همراه امام بود. آقا فرمودند فقط احمد آقا بیاید. (7)پیش نویس قانون اساسی همراهشان بود
آقای صادق قطب زاده:
امام یک ماه قبل از آمدن به ایران به دکتر حسن حبیبی دستور نگارش پیش نویس قانون اساسی را دادند که این پیش نویس هنگام ورود به ایران همراهشان بود چون به پیروزی انقلاب یقین داشتند. (8)اگر یک همافر از بین برود
روزنامه جمهوری اسلامی:
وقتی گروهی از افراد نظامی و نیروی هوایی برای ادای احترام و بیعت با امام در نوزدهم بهمن ماه در اقامتگاه ایشان حضور یافتند، امام طی سخنانی به دولت بختیار هشدار داده و فرمودند: اگر یک نفر از این همافران با دست این جلادان از بین برود ما همه آنان را به کیفر اعمالشان میرسانیم. (9)رژیم سقوط میکند
آیت الله حسین نوری:
زمانی که هنوز رژیم پهلوی سقوط نکرده بود و بختیار سرکار بود در مدرسه «رفاه» خدمت امام رسیده عرض کردم: «آقا شما یک کاری بکنید. چون اینجا (نمایندگان مجلس شاه) وکلای این ملت هستند. اگر جنابعالی با این موقعیت به مردم اعلام کنید که وکلای خودتان را عزل کنید آنها فی الفور و کلای خودشان را عزل میکنند و در نتیجه مجلس سقوط میکند...» امام فرمودند: «خیرا کار به آنجا نمیرسد! طی این دو سه روز مطلب تمام میشود و اینها از بین میروند و رژیم سقوط میکند.» (10)در مدرسه باز هست یا نه؟
حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری:
آن روزها که انقلاب در آستانه پیروزی بود و ما در کنار امام بودیم، صفات و روحیات امام همه را متعجب کرده بود، به خصوصی آن روز و آن روحیه قوی امام هرگز از یادم نمیرود. لحظه اعلام حکومت نظامی بود، ساعت نزدیک چهار و نیم بعدازظهر ما در خدمت امام بودیم همه ی ما دلهره ی عجیبی داشتیم اما امام گویی که هرگز اتفاقی رخ نداده است. ایشان در حالی که مشغول نوشتن اعلامیه برای شکستن حکومت نظامی بودند گفتند: در مدرسه باز هست یا نه؟ گفتیم به علت خطراتی که ممکن است وجود داشته باشد در مدرسه را بسته ایم فوراً گفتند: در را باز کنید تا مردم رفت و آمد کنند. و فردا شب که شب 22 بهمن بود و احتمال بمباران و کودتای نظامی میرفت هر چه از امام تقاضا کردیم که مدرسه را ترک کنید و فعلاً در جای دیگر بمانید، ایشان در جواب ما با اطمینان خاطر میگفتند: «هر که میترسد برود، من اینجا هستم.» (11)از اتاق خود بیرون نمیروم
آیت الله شهید محلاتی:
فرماندار نظامی اعلام کرد هرکس ساعت چهار بعدازظهر بیرون بیاید کشته خواهد شد. امام ما را خواستند چند جمله مرقوم فرمودند: بر همه لازم است که ساعت چهار بعدازظهر در خیابانها باشند و باید استقامت نمایند. آخرین جنگ شروع شد. احتمال حمله به جایگاه امام میرفت. مکانی در پشت مدرسه علوی برای امام در نظر گرفتیم. از امام عزیز خواستیم که برای استراحت به آنجا تشریف ببرند، فرمودند: من از این اتاق خودم بیرون نمیروم، شماها اگر میترسید مرا بگذارید و بروید. (12)با خیال راحت در مدرسه ماندند
آیت اللههاشمی رفسنجانی:
آنچه که در رهبری امام بسیار مهم است، این است که در لحظاتی که ممکن است تردیدها انسان را شکست بدهد، امام قاطع و سریعاً تصمیم میگیرد. معمولاً اینجور جاها موفق هم هست. ایشان تصمیم گرفتند که به مردم اعلان کنند، مردم بیایند توی خیابانها، یک چنین تصمیمی در رهبری در یک چنین حالتی خیلی با ارزش است و خیلی نیرو میخواهد. آن لحظه برای ما لحظه ی حساسی بود. امام تصمیم گرفتند و اعلام شد و لحظاتی بعدش هم سر و صدا و درگیریها بلند شد. اوایل شب بود که ما خدمت امام رفتیم، چون فشار از طرف مردم زیاد شد و تلفنهایی که میزدند، میخواستند امام در مدرسه نمانند. خیلی طبیعی است که رژیم میخواهد حمله کند، اول به مدرسه حمله میکند، اما خدمت امام رفتیم و ایشان خندیدند به پیشنهاد. اول اینکه معتقد بودند رژیم چنین جرأتی ندارد و ثانیاً میگفتند که مرکز رهبری نباید خالی باشد و رهبر باید در مرکز رهبریشی بماند و هدایت کند. با خیال راحت در مدرسه ماندند. (13)این را هم خدا کرد
هرچه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با اراده خدا بود. من هیچ برای خودم یک چیزی که، عملی خودم کرده باشم، یک چیزی برای خودم قائل باشم نیستم، برای شما هم قائل نیستم. هرچه هست از اوست. کارهایی میشود که ما اصلا در ذهنمان نمیآمد که این کار مثلا باید بشود میشد، و میدیدیم که نتیجه دارد. در همین آخر که ما آمدیم تهران، و آقایان (بختیار نخست وزیر غیرقانونی شاه) هم به عنوان وزارت بودند؛ حکومت نظامی اعلام کردند، من اصلاً نمیدانستم که اینها برای چه حکومت نظامی اعلام کردهاند بعد به ما گفتند لکن به ذهنم آمد که ما بشکنیم این حکومت نظامی را. آنها روز اعلام کردند که از ظهر به آن طرف حکومت نظامی، و من نوشتم و شکسته شد، و بعد ما فهمیدیم که توطئه بوده است. این حکومت نظامی برای این بوده است که بعدش مستقر بشوند در خیابانها نظامیها و قوایی که دارند؛ و شب کودتا کنند و همه ماها را و شماها را از بین ببرند، این را هم خدا کرد، هیچ ما در ذهنمان یک مسئله ای نبود. (14)تمام شد تمام شد
خائم دکتر زهرا مصطفوی (دختر امام):
یکی از خاطرات من به خصوص در مورد روز 21 بهمن است که عصر هنگام، ظاهراً رادیو و تلویزیون گرفته شد، من آنجا خدمت امام بودم، میتوانم به جرأت بگویم که من بعد از آن دیگر شادی آن چنان در چهره ایشان ندیدم. چون سقوط رادیو واقعاً یعنی سقوط نظام، چون رادیو و تلویزیون را همه ی ایران و در همه شهرها میگیرند. وقتی رادیو سقوط کرد و اعلام شد آن موقع من متوجه اهمیت واقعه نبودم. امام سرشان را آورده بودند پایین که رادیو را با دقت گوش کنند، اصلاً یک دفعه از جا پریدند و گفتند «تمام شد، تمام شد!» و من آن موقع متوجه اهمیت این سقوط- آزاد شدن رادیو و تلویزیون- نبودم، اما بعدها این نکته را فهمیدم، سقوط رادیو یعنی سقوط رژیم. به هر حال شادی که در صورت ایشان در آن لحظه بود، من باید بگویم که شاید دیگر ندیدم! چون در حقیقت پیروزی انقلاب را امام آن لحظه درک کردند. (15)این من نبودم که این غلبه را نصیب شما کرد
این حقیقتی است که باید اعتراف کرد که قلعه محکمی بود که احتمال فتح آن [نمی رفت] (16) و فتح شد. و دژ عظیمی بود که احتمال شکستن آن نمیرفت و شکسته شد. ملتی با نداشتن هیچ ابزار و ساز و سلاح بر ابرقدرتها و بر قدرت شیطانی که تا دندان مسلح بودند غلبه کرد. لکن این من نبودم که این غلبه را نصیب شما کرد، این خدای تبارک و تعالی بود. من در پاریس که بودم و میشنیدم که تمام مردم بلاد از آن اقصا بلاد (17) تا مرکز، از دهات کوچک تا شهرستانهای بزرگ همه با هم متحد شدند و همه یک کلمه میگویند و آن اینکه «سلسله پهلوی نه و جمهوری اسلامی آری»، من آنجا اینطور فهمیدم که این دست، دست غیب است؛ انسان نمیتواند این وحدت را تحصیل کند. انسانها شعاع فعالیتشان محدود است؛ ممکن است یک شهر را یا یک استان را، به وحدت کلمه برساند، ممکن است که یک گروه از مردم را وحدت کلمه درشان ایجاد کند لکن یک کشور سی و چند میلیونی با اختلاف گروهها، با اختلاف آمال و آرزوها، با اختلاف فهم و شعور آنها، همه با هم مجتمع شدند و همه با هم دست به هم دادند و یک مطلب را خواستند. این نیست الّا اینکه دست غیبی در کار است: خدای تبارک و تعالی به وسیله امام زمان سلام الله علیه این [تحول را در مردم پدید آورد.] از آن وقت یأس در من هیچ وقت نبوده است؛ از آن وقت بسیار امیدوار شدم که این مطلب به پیروزی خواهد رسید. البته این معنا که پیروزی به این سهلی و به این زودی نصیب بشود، [فکر نمیکردم] یک ملتی که هیچ ندارد در مقابل یک قدرت شیطانی؛ مثل امریکا و انگلستان به صراحت و شوروی هم پشتیبانی داشتند، همه قوای شیطانی دست به هم داده بودند در مقابل یک مشت ملت. لکن اینجا قوای رحمانی در کار بود. با خدای تبارک و تعالی هیچ کس نمیتواند ستیزه کند. اینجا دست غیبی الهی بود و تا این دست هست و تا این عنایت الهی هست شما پیروزید. (18)فقط یک سؤال از مردم بکنید
آیت اللههاشمی رفسنجانی:
وقتی بحث در رابطه با عنوان تعیین حکومت در رفراندوم دوازده فروردین (روز جمهوری اسلامی) به شدت مطرح بود، یکی میگفت بگوییم جمهوری ایران، یک عده میگفتند، نه جمهوری دموکراتیک ایران، یک عده دیگر میگفتند جمهوری دموکراتیک خلق ایران و آن عده که یک قدری ملاحظه میکردند که اسلام داشته باشد، میگفتند جمهوری دموکراتیک اسلامی، مسأله هم فقط روی لفظ بود و اگر کسی متوجه نبود خیال میکرد که دارند روی لفظ بحث میکنند. به امام که اطلاع رسید، امام گفتند نه، فقط یک سؤال از مردم بکنید شما جمهوری اسلامی میخواهید یا نه؟ اینکه بیایید و گول بزنید و یک کلمه ی دموکراتیک بیاورید و اکثریت مردم نمیدانند که این دموکراتیک یعنی چه که بعداً بشود انحرافی براساس آن به وجود آورند، این نمیشود. بگویید مردم اسلام را میخواهند یا نه؟ امام پافشاری کرد و خیلیها هم بهشان برخورد. ولی امام اصرار کردند و من اعتراف میکنم اگر اصرار امام نبود احتمالاً ما نمیتوانستیم در شورای انقلاب مقاومت کنیم. (19)هیچ تغییری در ایشان دیده نمیشد
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی:
c امام محو در هدف و مکتب بود و آن اصولی که امام اعتقاد داشت و با تمام وجود در راهش مبارزه میکرد و در راهش قدم برمی داشت آن اصول از نظر امام نادیده گرفته نشد، ایشان در هر شرایطی که قرار میگرفتند چه در شرایط انزوای کامل چه در شرایط غربت محض و چه در شرایط شکوفایی و توجه فوق العاده حتی جهانیان به ایشان هیچ گاه تغییری در ایشان ما نمیبینیم و الان هم که خدمتشان میرسیم و از نزدیک شاهد هستیم، ایام فعلی امام با چهارده- پانزده سال قبل ایشان در عراق هیچ فرقی نکرده. همان صلابت، همان پای بندی، همان تواضع و همان خلاصه محو شدن در سنن و آداب اسلامی است، هیچ تغییری را ما در ایشان ندیدیم. (20)
پینوشتها:
1. برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، ج 4، ص 206.
2. همان، ص 206-207.
3. همان، ص 207.
4. همان، ص 208.
5. همان، ص 208-209.
6. صحیفه امام، ج 10، ص 197 تا 198.
7. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 316.
8. همان، ص 217.
9. همان، ص 132.
10. همان، ص 132.
11. همان، ص 133.
12. همان، ص 134.
13. همان، ص 210.
14. صحیفه امام، 10، ص 196.
15. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 135.
16. اصل: نمیشد.
17. دورترین شهرها.
18. صحیفه امام، ج 7، ص 54 تا 55.
19. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 217-218.
20. همان، ص 225.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}